صدایم می کند از دور ....

به یاد او که خود یاد است





صدایم می کند از دور یک ساحل نشین امشب

و من گم می شوم در حرف های او همین امشب





چگونه با حضور بادها آرام بنشینم

تمام رنج هایم مانده بر دوش زمین امشب





حضورت، سایه هایم را، تمام لحظه هایم را

به آتش می کشد با واژه های آتشین امشب





تمام آسمان در چششم هایت جا گرفت انگار

چرا آهسته می آیی، سطور آخرین امشب؟





مهیا می شوم، می ایستم در پیش چشمانت

بیا ای خوب من! این لحظه هایم را ببین امشب





چه زیبا می شوی وقتی که می خندی برای من

و من گم می شوم در خنده های تو، همین امشب!





وقتی دریا دستش رو روی دامن ساحل می گذاره و با تمنای غروب خورشید رو نگاه می کنه

دلم به هوای روزهای با تو بودن پر می گیره تا اوج افق آبی دریا
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد